چرا باید پیکی بلایندرز را ببینیم؟

Thursday، ۲۲ Khordaad ۱۳۹۹

در سال ۲۰۱۳ استیون نایت نویسنده و کارگردان انگلیسی تصمیم گرفت سریالی برای شبکه BBC Two بسازد درباره‌ی فعالیت گنگ پیکی بلایندرز، سازمان جنایتکاری که در بیرمنگام حکومت می‌کردند و با تیغ‌هایی در لبه‌ی کلاه‌های معروفشان از هرکسی سر راهشان می‌آمد زهر چشم می‌گرفتند. نتیجه‌اش سریالی شد که هر قسمتش کیفیتی سینمایی‌تر از نصف تولیدات سینما داشت و با فصل‌هایی ۶ قسمتی و میخکوب‌کننده طرفداران زیادی را در دنیا برای خودش دست و پا کرد. اتمسفر گیرا و فیلمبرداری چشم‌نواز، کاراکترهایی رنگارنگ و جذاب، قصه‌ای پرکشش و پر از تعلیق و دیالوگ‌هایی که هرکدام قابلیت نقل قول و قرار گرفتن در دیالوگهای ماندگار دارند، همه و همه اثری را خلق کرده‌اند که تماشایش لذتی ناب به مخاطب می‌دهد. شاید کمتر کسی پیدا شود که سریال پیکی بلایندرز ا ندیده باشد. در ادامه دلایلی آورده شده که چرا این سریال را باید حتما دید. اگر ندیده‌اید که احتمالا بعد از خواندن این‌ها ترغیب خواهید شد، اگر هم دیده‌اید، باز هم با ما همراه باشید چرا که خواندن درباره‌ی سریال‌های مورد علاقه‌‌مان همیشه لذت‌بخش است و شاید هوس کنید تا فصل‌های بعدی بیاید، دوباره از اول ببینیدش.

تابلوهای پیکی بلایندرز

توماس شلبی

بازیگر: کیلین مورفی

توماس شلبی سمبل کاریزماست. کافی است فقط در خیابان‌های گرفته و پر از دود بیرمنگام قدم بردارد و سیگاری گوشه‌ی لبش باشد ( این آدم با مدل سیگار کشیدنش خیلی‌ها را به هوس انداخته که سیگاری شوند) و به خودتان بیایید و ببینید محو تماشای چیز غریبی شده‌اید. حتی لازم نیست حرفی بزند، تک تک حرکات، نگاه‌ها و حالات بدنش قدرت و جذبه‌ای مثال‌زدنی دارد. انگار همیشه همه چیز دور و برش را تحت نظر دارد و به ندرت می‌گذارد چیزی از زیر نگاهش در برود. همه‌ی این‌ها تازه تا وقتی است که حرف زدنش را نشنیدیم. وقتی تامی شلبی با صدای گرم و گیرای کیلین مورفی صحبت می‌کند، تلفیقی از تهدید، آسیب‌پذیری، محبت و ترس بهتان منتقل می‌شود و می‌فهمید که با شخصیت به شدت پیچیده‌ای طرف هستید. تامی دیواری چند لایه دور خودش کشیده و تا جایی که‌ ممکن است به کسی نزدیک نمی‌شود و نمی‌گذارد از آن دیوار رد شوند. وقتی مثلا در مقابل گریس، دختری که به میخانه‌ی گریسون می‌آید و آهنگ‌هایی می‌خواند که دل همه را می‌شکند، گاردش را پایین می‌آورد چنان آسیبی به روح و روانش وارد می‌شود که به او حق می‌دهیم دیوارش را محکم‌تر و نفوذناپذیر تر از قبل ترمیم کند.
پیکی بلایندرز در کسب و کار خطرناکی فعالیت می‌کنند، و تامی شلبی به عنوان رهبر این گنگ باید همیشه و بیست و چهار ساعته چندین قدم جلوتر را ببیند تا حریف‌های خطرناکشان را کنار بزند، جلو کشته شدن خانواده‌اش را بگیرد و کسب و کارشان را هم گسترش دهد. ذهن توماس حتی یک لحظه هم آسایش ندارد، چون کافی است لحظه‌ای در خودش برود و بحران‌های دور و برش را فراموش‌ کند. آن وقت است که به گودالی تاریک و ترسناک کشیده می‌شود. گودالی که از زمان جنگ و تجربیات هولناکی که از سر گذرانده رهایش نمی‌کند. برای رهایی از این ورطه‌ی تاریکی و وحشتناک دو راه دارد: یا با تخدیر خودش و ذهن ناآرامش را برای لحظاتی کوتاه در خلسه‌ فرو می‌برد، و یا خودش را درگیر بحران‌های خانواده و کسب و کار پیکی بلایندرز می‌کند. و حتی وقتی بحرانی هم نیست، با بلندپروازی‌ها و تصمیماتش برای گسترش فعالیت‌هایشان به استقبال خطر و بحران می‌رود. هرچیزی که به او کمک کند ذهن دردمندش را درگیر چیزهای دیگری کند. اصلا وقتی بحران نیست و همه چیز ظاهرا در آرامش است، خطرناکترین زمان‌ برای تامی شلبی است. ممکن است حتی خودش را به کشتن دهد. آنقدر در خودش و فکرهایش فرو می‌رود و فرو می‌رود که دنیای واقعی را فراموش می‌کند و چیزی نمی‌گذرد که آن گودال هولناک همه زندگی‌اش را فرا می‌گیرد. پس مجبور است مدام در حرکت باشد، مدام دشمنان جدید برای خودش و خانواده بتراشد و هربار روش‌هایی جدیدتر، خطرناک‌تر و خشن‌تر برای مقابله با آن‌ها به کار ببرد.

آرتور شلبی

بازیگر: پل اندرسون

بزرگترین برادر بین شلبی‌ها، ولی همزمان ساده‌دل ترینشان. گول سبیل پرپشت و صدای خش دارش را نخورید. آرتور شلبی شبیه پسربچه‌ای است که به ناگاه بزرگ شده. واکنش‌هایش لحظه‌ای و بدون فکر است، خشمش را نمی‌تواند کنترل کند و همین همیشه به دردسرش می‌اندازد. انگار بخش زیادی از بلوغ و شکل‌گیری شخصیتش را جا گذاشته و یک راست وارد بزرگسالی شده. دلیل این ماجرا احتمالا پدری است که هیچ‌وقت حضور نداشته و الگوی درستی برای او تبیین نکرده، و وقتی هم خیلی اتفاقی و بعد از سال‌ها غیبت سر و کله‌اش در زندگی‌شان پیدا می‌شود، چیزی جز سرشکستگی و حسرت برایش باقی نمی‌گذارد. واکنش تامی به نبود پدرشان، زود بزرگ شدن و گرفتن بار مسئولیت خانواده روی دوش خودش بوده و واکنش آرتور، چشم بستن روی بلوغ و تبدیل شدن به مردی بچه‌سال. همین تناقض باعث شده همیشه از خودش و کارهایی که می‌کند بدش بیاید، حس کند مایه‌ی سرافکندگی است و حتی تا پای خودکشی هم برود. نمی‌داند جایگاهش در این دنیا چیست. باید برادر بزرگتر باشد و تامی و بلندپروازی‌های خطرناکش را کنترل کند؟ یا به احساسات لجام‌گسیخته و انفجاری خودش برسد که هر لحظه منتظر جرقه‌ای است تا ویرانی به بار بیاورد؟ آرتور شکننده است، دل و جرئت و قوای بدن حیرت‌انگیزی دارد ولی قلبی متزلزل که به راحتی می‌شکند.

جان شلبی

تابلوهای پیکی بلایندرز

بازیگر: جو کول

 جانی در ابتدای سریال عاشق‌پیشه و ساده‌دل است و با اینکه سر و گوشش کمی می‌جنبد، حواسش به کسب و کارها هست و حساب و کتاب شرط‌بندی‌ها را نگه می‌دارد. جان نه به اندازه‌ی آرتور تندمزاج و عصبی است، و نه مثل تامی درونگرا و متفکر. انگار واسطه‌ای است بین این دو روحیه‌ی متفاوت. در جاهایی خشمگین می‌شود و از کوره در می‌رود که منجر به دردسرهایی برای خودش و خانواده می‌شود. و در جایی دیگر در مقابل تامی می‌ایستد تا جلو خشونتش را بگیرد و به راهکاری کم‌خطر تر برسند. خیلی اهل ریسک نیست و وقتی کسب و کار خانوادگی به شکوفایی نسبی می‌رسد، به همراه همسرش ازمه با گسترش فعالیت‌هایشان تا لندن مخالفت می‌‌کند و می‌خواهد اوضاع همانطوری که هست بماند. این عاشق پیشگی و حرف شنوی از زنش در آخر برای او گران تمام می‌شود.

الیزابت (پُلی) گری

بازیگر: هلن مک‌کروی

عمه‌ی شلبی‌ها و ستون مقتدر خانواده، و کسی که تامی و آرتور و جان و فین و ایدا را بعد از رفتن پدر و مرگ مادرشان، بزرگ کرد. پُلی گری خیلی زود با ناملایمات زندگی آشنا شد و وقتی هنوز نوجوان بود دو بچه به دنیا آورد که قانون هردویشان را به خاطر اتفاقاتی از او گرفت. شخصیتش خیلی زود شکل گرفت و زنی خودساخته و قدرتمند شد. احتمالا تنها کسی است که می‌تواند جلو تامی در بیاید و تصمیماتش را زیر سوال ببرد. به قول خودش زمانی که پسرها در جنگ بودند مدیریت کسب و کار خانواده به عهده‌ی او بوده و حالا به خودش حق می‌دهد صاحب نظر باشد. پُلی از آن زن‌هایی نیست که وقتی اوضاع خطرناک شود یک گوشه بنشیند و منتظر بماند مردها به نجاتش بیایند. تمام غم‌ها و ناراحتی‌ها و دلتنگی‌های خفقان آورش را پشت ظاهری بی‌رحم و تهدیدآمیز پنهان کرده، ولی این انبوه حس‌های سرکوب شده در موقعیت‌هایی سد پیش رویشان را می‌شکنند و نسخه‌ای از پُلی می‌بینیم که غیرعقلانی است، بی مهابا واکنش نشان می‌دهد و برای خودش و دیگران خطر ایجاد می‌کند.

اِیدا شلبی (ثورن)

تابلوهای پیکی بلایندرز

بازیگر:‌ سوفی راندل

تنها خواهر بین شلبی‌ها. دختری سرسخت و لجوج که دلش می‌خواهد زندگی و ماجراجویی‌های خودش را داشته باشد، حتی به قیمت این که در بیغوله‌ای خفه و کثیف با کمونیستی تحت تعقیب زندگی کند. ولی هرچقدر هم خودش را از تامی و فعالیت‌های خانواده دور نگه دارد و مدام بگوید من شلبی نیستم، باز هم در آخر جزو پیکی بلایندرهاست. خانواده هوایش را دارد و خودش هم هروقت می‌تواند به کمک آن‌ها می‌آید. شلبی بودن چیزی نیست که بتواند از آن فرار کند. برای همین به راه حل سومی می‌رسد تا هم استقلال شخصیت و زندگی‌‌اش را حفظ کند، و هم مثل یک شلبی واقعی بماند.

الفی سالامونز

بازیگر: تام هاردی

وقتی خبر رسید که تام هاردی قرار است از فصل دوم به پیکی بلایندرز ملحق شوند، طرفداران سریال سر از پا نمی‌شناختند. حضور تام هاردی در سریالی که با همان فصل اولش کیفیت مثال‌زدنی خودش را ثابت کرده بود، خبری به شدت خوشحال کننده بود.
الفی از آن ضدقهرمان‌های جذابی است که با همان اولین مواجهه عاشقش می‌شوید. انقدر ویژگی‌های جالب و بامزه دارد (و تام هاردی هم کلی رنگ و بوی باحال به آن بخشیده) که حتی بدترین خیانت‌ها را هم که ترتیب دهد، باز هم جای ویژه‌ای در ذهن ما خواهد داشت. انگار خود تامی هم مقابل جذابیت‌های او خلع سلاح می‌شود و هر اتفاق هولناکی هم که بینشان بیفتد، دوباره سمتش کشیده می‌شود و با هم همکاری می‌کنند. یک یهودی قلچماق که اصول عجیب و غریب خودش را دارد و با خودش و کسب و کار جنایتکارانه‌اش صادق است. می‌داند که خودش و تامی در دنیایی مملو از خشونت و خون دست و پا می‌زنند که راه نجاتی از آن نیست. پس هرجا فکر می‌کند به نفعش است، به متحدانش پشت می‌کند و هرجا دوباره منفعت دید، با همان متحدان پشت پا زده همکاری می‌کند. ممکن است جلو رویتان بنشیند و خیلی صمیمی خوش و بش کند و تکه‌های بامزه بپراند، و همزمان زیر میزش سلاحی آماده‌ی شلیک سمتتان نشانه گرفته باشد. هیولایی است ترسناک، ولی دوست‌داشتنی.

استیون نایت

استیون نایت یک قصه‌گوی تمام‌عیار است. برایش فرقی نمی‌کند چه موضوعی در اختیارش است. در همه حال تمام تلاشش را می‌کند تا داستانی شدیدا سرگرم‌کننده تعریف کند و مخاطبانش را در لذت فرو ببرد. این کسی است که فیلمی ساخت تحت عنوان لاک، که کلش با یک بازیگر(تام هاردی) و یک ماشین روایت می‌شد، و با این حال لحظه‌ای حوصله‌تان را سر نمی‌برد و تا آخرین دقیقه‌اش را با هیجان دنبال می‌کنید. چه داستانی درباره‌ی آشپزی باشد ( صد قدم راه/ The Hundred-Foot Journey‎) و چه ماجرایی نفس‌گیر درباره‌ی مافیای روس (وعده‌های شرقی‌/Eastern Promises ) نایت قصه‌اش را با مهارتی مثال‌زدنی و شخصیت‌‌ها و دیالوگ‌هایی به یاد ماندنی روایت می‌کند. خیلی پرکار هم هست، همزمان که روی پیکی بلایندرز کار می‌کرد، سراغ ساخت سریالی دیگر با رفیق گرمابه و گلستانش تام هاردی رفت، یعنی سریال تابو. از آنسو به تازگی سریال دیدن را برای اپل تیوی ساخت.
خب وقتی چنین قصه‌گوی بی‌نظیری خالق و طراح اصلی (‌و نویسنده‌ی خیلی از قسمت‌های) پیکی بلایندرز باشد، جای شکی برای تماشای آن نمی‌ماند. سریال پر است از شخصیت‌های منحصر به فرد و دیالوگ‌هایی شنیدنی و جذاب که مکالماتی پینگ پونگی و نفسگیر خلق می‌کنند که می‌شود بارها دید. داستان جذاب و پر پیچ و خمی که لحظه‌ای از نفس نمی‌افتد و دقیقه‌ای وقت تلف نمی‌کند (هر فصل سریال ۶ قسمت بیشتر نیست، پس می‌توانید مطمئن باشید که همه چیز در خدمت خط اصلی قصه و شخصیت پردازی است و چیزی را آب نمی‌بندند). نایت به همراه دیگر نویسندگان سریال یعنی توبی فینلی و استیفن راسل ضیافتی از قصه‌های با ظرافت طراحی شده، پیچ‌های داستانی و غافلگیری‌های هیجان‌انگیز و ‌ شخصیت‌پردازی‌های موجز و دقیق به مخاطب ارائه کرده‌اند. تا الان پنج فصل از سریال منتشر شده. استیون نایت از ابتدا قصد داشته قصه‌اش را در سال‌های ابتدایی بعد از جنگ جهانی اول آغاز کند و در روزهای آغازین جنگ جهانی دوم به پایان برساند. آنطور که خودش برنامه‌ریزی کرده دو فصل دیگر تا آن مقطع باقی مانده.

تابلوهای پیکی بلایندرز

منبع دیجی مگ